زمان کنونی: 04-27-2024، 11:11 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات شهید حاج ابراهیم همت
02-04-2015, 03:42 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 02-04-2015 03:58 AM، توسط خادم الشهداء.)
ارسال: #1
خاطرات شهید حاج ابراهیم همت
سلام

سعی میکنم خاطرات شهید حاج ابراهیم همت رو در این قسمت بگذارم

شما هم همکاری کنید

شادی روحش صلوات


اخلاق شهید همت

بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن .
حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها شام چي داشتن؟ همينو. واقعاً ؟ جون حاجي ؟نگاهش را دزديد و گفت : تُن رو فردا ظهر مي ديم .
حاجي قاشق را برگرداند . غذا در گلويم گير كرد .
حاجي جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم .
حاجي همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم .

خاطره ای از حاج ابراهیم همت
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
02-04-2015, 04:01 AM
ارسال: #2
RE: خاطرات شهید حاج ابراهیم همت
خاطره ای از شهید همت

شهید همت و کار و فعالیت در خانه

وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.

به روایت همسر شهید حاج ابراهیم همت
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان